سلام 

پاییز هم تموم شد.امروز آخرین روز پاییزه ۹۸است پاییز برگ ریز هزار رنگ رفت تا سال دیگه هنوز پستی رو که قول دادم و باید بنویسم رو یادم نرفته می دونم باید بیام یک نوشته طولانی با ریز به ریز جزییات بنویسم خیلی هم نوشتم اما هنوز قابل انتشار نیست .می نویسم در من آتشی است که با نوشتن خاموش میشود 

پ.ن :انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند

حتی از فاصله های دور.
از انتهای افق‌های دور و نزدیک انگار. جایی نوشته بود که اینها باید  در یک مدار باشند یک روزی یک جایی است  که باید با هم ، برخورد کنند. آنوقت.
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق
اصلا میشوند هم شکل. مهرشان آکنده از همه
حرفهایشان میشود آرامش.
خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان نباشند دلتنگشان میشوی
هی همدیگر را مرور می کنند
از هم خاطره می سازند
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند
 یادمان  باشد
حضور هیچکس اتفاقی نیست


سلام 
رسما از جنگ برگشتم خسته و هلاک اونقدر خسته که از خستگی خوابم نمی بره باید ریز به ریز این اتفاقی که بر من گذشت رو بنویسم پونزده روز در طوفان اتفاقات بودم الان طوفان تموم شده چند بار پشت سر هم پلک زدم و می توانم با تصویری شفاف اتفاقاتی که رخ داده رو ببینم همه چیز ویران شده اصلا این طور تعریف کنم که سلیقه طوفان در جا به جا کردن اشیا و کن ف کردنشون حالم رو بهم می زنه می یام همه چیز رو تعریف می کنم .

هنوز اینجا رو می خونی؟؟کاش یک ری اکشنی از خودت نشون بدهی 

چرا من رو دنبال می کنی ؟؟

پ.ن:آدم ها عوض نمیشوند
فقط دلتنگ میشوند
بر میگردند
و دوباره از نو با همان عادت ها دوستی می کنند.
آدم ها برمیگردد
نه برای اینکه قدر و قیمتت را فهمیده اند
برمیگردند
چون دیواری کوتاه تر از تو پیدا نکرده اند.
یادت باشد
دلخوش نکنی به این برگشتن ها
آدم ها عوض نمی شوند


سلام 
بنزین سه هزار تومنی مبارکمون باشه از سه روز جلوتر می دونستیم این افزایش قیمت اتفاق می افته ولی خب چی کار میشد کرد نمی تونستیم که بنزین رو توی انباری ذخیره کنیم فقط منتظر موندیم تا دولت ساعت دوازده بامداد پنج شنبه دست به کار بشه و پمپ بنزین ها هم دستور رو اجرا کردند خبر اونقدر کاری و یکهویی بود که همه بی حس شدند واقعا کاری هم از دست مردم بدبخت بر نمی یاد خود سران قوا بریدند و دوختند و اجرا کردند مردم هم هر چند اعلام نیتی می کنند ولی همچنان اوضاع ثابت و آرام است.اولین جرقه های نیتی از استان های غربی به گوش می رسد کرمانشاه و ایلام و تبریز و هرمزگان و خوزستان شلوغ میشود عکس  ها و فیلم هایی که از شیراز می یاد خیلی وحشتناک است همه مردم ناراضی اند ولی همه هم می دونند که اتفاق خاصی نمیافتد.شنبه صبح در کمال ناباوری تهران سفید پوش می‌شود حتی در خونه ما که خیلی کم برف می یاد برف می نشیند صبح شنبه شهرداری تهران باز غافلگیر میشود.خیابانهای شمال تهران به خاطر سه ساعت بارش مدام برف قفل می‌شوند مردم هم ناراضی اند و همین ترافیک کشنده استارت درگیری های خیابانی در پایتخت رو‌می زند شهردار تهران تا حالا در همه آزمون های شهری با نمره تک رد شده و من موندم چرا همچنان شهردار باقی مانده است و این همه بی کفایتی مگر بس نیست .

قرار می گذاریم که عصر شنبه بریم تا جاجرود و برگردیم اون طرف ها هیچ برفی نیست به جایش حسابی بارون اومده کارمون که انجام میشه برمی گردیم اتوبان بسته است می گویند تهرانپارس شلوغ شده و اتوبان زین الدین رو بسته اند همه اش فکر می کردم چون توی کوه و کمر و جاده هستیم آنتن موبایلم رفته ولی بعد متوجه شدم که ساعت پنج بعد از ظهر شنبه ۲۵ابان ماه شورای عالی امنیت ملی دستور داده که اینترنت قطع باشه البته که سایتهای داخلی مثل خبرگزاری ها کار می کنند و مشکلی ندارد ولی خب  از اون طرف تلگرام و اینستاگرام و واتس اپ و ایمیل و جی‌میل بسته اند و عملا ارتباطمون با بیرون از مرزهای ایران قطع وقتی همه اینترنت نداریم مشکلی نیست نداریم نمیشه که آدم  خودش رو بکشه ولی الان انگار همه ما رو توی ایران گروگان گرفتند.پمپئو برای ایرانی ها پیام فرستاده که می دونه در چه موقعیت وحشتناکی هستیم بهمون امیدواری داده که به مقاومت ادامه بدهیم آمار کشته ها که در می یاد تازه همه به عمق فاجعه پی می برند درست همون موقعی که ماها اصلا عین خیالمون هم نبود یک عده داشتند مبارزه می کردند به اول همه سرگردون اینترنت بودند  همون  شب چون حسابی برف اومده بود توی پارک مهرگان شهرک نفت کلی برف بازی کردیم می دونستم که برگردم خونه گلو درد می گیرم برف بازی کردیم و سیگار کشیدیم باز توی ماشین هر چقدر تلاش کردم اینترنت وصل نشد رسیدم خونه تازه فهمیدم که اینترنت رو گشتن همه برگشته بودند به عصر حجر پیامک بازی روز شنبه قبل از ساعت هشت شب مترو اونقدر خلوت بود که من خودم ترس برم داشته بود اون موقع باید خیلی شلوغ تر از این حرف ها میشد . یک دختر خانمی از تعطیلی دانشگاه شهید بهشتی می گفت و از صدای شعارهای مردم در محدوده صادقیه باز هم شلوغ شد من سرم یک جای دیگه ای گرم بود تا برسم خونه ساعت  شد هشت از  ایستگاه مترو سبزی خوردن م اصلا هر خوراکی در غیر فصل خودش بسیار بسیار خوشمزه است.

با مامان حرف نمی زنم قهریم یک جورهایی ازش دلخورم و جزو معدود دفعه هابی هم هست که حق با منه دختر کم حوصله و کم طاقتی بودم الان بسیار بسیار کم حوصله تر شدم.برف زود آب شد بیست و ششم که از خواب بیدار شدم خوابی که دیده بودم مثل فیلم از جلوی چشم هایم رژه می رفت من رو چه به  فائز  اون چاقوی کار شده با اون همه جواهر که نوکش رفت توی زمین چی می گفت خواب دیدم توی یک سالن بزرگ و سفید نشستم روی یک مبل سفید پسر آل مکتوم هم بود همون فائز معروف که خیلی ورزشکار و خوشگذرون هم هست با هم حرف نمی زدیم ولی  به هم نگاه می کردیم تلفن زنگ خورد رفت سمت تلفن داشتم به این فکر  می کردم که چرا نمی تونیم با هم حرف بزنیم می دونستم که انگلیسی خیلی خوب حرف میزنند ولی خب من نه عربی بلدم نه انگلیسی خلاصه که با تلفن حرف می زد به سمت شرق چشم دوخته بود منم داشتم نگاهش می کردم یک چاقو خنجر مانند یکهو در آورد و محکم کوبید به زمین طوری که نوک چاقو رفت توی زمین و ثابت ایستاد چاقوش خیلی حرفه ای و خوشگل بود یک مهره های رنگی رنگی داشت که از فاصله ای من بودم و اون کاملا قابل دیدن بود هیچی دیگه بعد هم از خواببیدار شدم و جزییات خوابی که دیده بودم یادم بود. 

امروز چهارمین روزی است که اینترنت نداریم ما توی ایران به گروگان گرفته شدیم و هیچ کسی هم صدامون رو نمیشنوه چهار روزه که از هیچ کجا هیچ خبری ندارم نمی دونم چه اتفاقی داره می افته با رضا رفتم بیرون کلی برایم از ت و اتفاق های روز حرف زد ولی دروغ نمیگم اگر اعتراف کنم که یک کلمه از حرف هایش رو نفهمیدم دوست داشتم به حرف هایش گوش کنم ولی حواسم نبود توی خیابون پر از پلیس بود همه مسیر تا چهار راه ولی عصر رو با هم راه اومدیم از یک دید های پس پرده ای حرف زد ولی من داشتم قدم هایپ رو میشمردم و چقدر هم حس خوبی داشتم از این کار چهار راه ولی عصر پر از مردم بود آدم هایی که الکی ایستاده بودند و به افق خیره شده بودند پلیس ضد شورش اجازه نمی داد چند نفر دور هم جمع بشوند رضا برایم از خفقان گفت من اصلا به حرف هایش گوش نمی کردم دوست نداشتم چرندیاتش رو گوش بدهم من رو تا ایستگاه مترو رسوند گفتم دیگه بیشتر از این نیا خودم می روم بعد هم لابه لای مسافر ها خودم و گم و گور کردم.

توی این مدت همه خبرگزاری ها رو رصد می کنم خبرگزاری مهر  وخبرگزاری  فارس خبرهای دو روز پیش ایرنا وایسنا رو در قالب گفتگو کار می کنند دو روزه که خبر تاپ خب گزاری ایلنا عوض نشده .ایسنا ساعت پنج بعد از ظهر جمعه می کنند می روند انگار نه انگار که خبرگزاری اند تابناک  و عصر ایران هم هیچ‌تی نخوردند تولید محتوا کردن برای خبرنگار های ایرانی کار خیلی سختیه گزارش خوب نداریم اون هایی هم که گزارش می نویسند انگار یک انشای بلند بالا نوشته اند انگار هنوز در دوران جنگ هستیم نوشته های تولیدی انشاهای بلند بالایی درباره شهادت و نحوه زندگی سندای مدافع حرم است ایرنا نسبت به همه اتفاقاتی که رخ می ده خنثی ترین موضع ممکن رو دارد قشنگ معلومه که می ترسند چیزی بنویسند و اخراج بشوند.

بین نوشتنهایم یک عالمه وقفه افتاد امروز نهمین روزیه که اینترنت نداریم البته چند روزی هست که اینترنت ثابت وصل شده ولی اینترنت همراه همچنان قطع است دیروز مردم تهران هم رفتند میدان انقلاب و حماسه آفریدند من نمی دونم این تجمع در حمایت از امنیت جاری بود با قصد تخریب دولت رو داشت توی این هاگیر واگیر خواهر رییس جمهور هم فوت کردند وزیر جهاد کشاورزی کن در آستانه استیضاح شدن بود هم استعفا داد یادم هست که می گفتند اگر یک تعداد مشخصی از اعضای کابینه عزل بشوند یا استعفا بدهند رییس جمهور برای کابینه اش دوباره باید از مجلس رأی اعتماد بگیره با رفتن حجتی وزیر کشاورزی باز دولت افتاده توی یک دور باطل اوضاع اقتصادی داغون است همه چی رو تا شب عید نگه می دارند و بعد از عید همه چی داغون تر تر میشه بیشتر بازاری ها نزول بده شدند دیگه تولیدی در ایران انجام نمیشه داریم با سرعت زیادی به دوران وحشتناک اقتصادی و ی و اجتماعی نزدیک می‌شویم همه هم می دونند کن دوران سختی در پیش داریم ولی به جای اینکه به فکر راه و چاره باشند همه دنبال جیب و منافع خودشون هستند.

مهر تمام شد آبان هم با اون برف زیبایش رفت و به خاطره ها پیوست وارد آذر شدیم و من همچنان منتظرم خیلی مسخره است اگر بگویم که باز هم منتظرم دیگه بی احساس شدم یک زمانی بود که یکی با متن من الان کیک شکلاتی می خواهم دهن من رو اسفالت کرد الان من دقیقا در همون موقعیت هستم اپل پاییز با تمام وجود دلم می خواست یک اتفاقی بیفته خیلی هم جلو رفت ولی نشد همه اش عقب می افته ذره ذره اشتیاقم داره تموم میشه امروز صبح باز هم عقب افتاد و من بیشتر تر در خودم فرو رفتم دعا کردم التماس کردم اما همچنان همه چیز توی مه غلیظی فرو رفته و من نمی دونم چرا این مدلی شد دوست دارم غر بزنم داد بزنم طلبکار باشم ولی همه اینها فقط به خودم بر میگرده داد می زنم اما از خودم غمگین میشم الان بعد از نه ماه رسیدم به جایی که واقعا نمی دونم چی کار باید بکنم کاش همه این فشارها و استرس ها یک خواب بود و من از خواب بیدار میشدم و مثل همه روزهای دیگه می رفتم سر کار نسکافه می خوردم با پفک و برای عصر ها بعد از تمام شدن کار قرار های پیاده روی می گذاشتم.

همه اش بهم میگه توکل به خدا من نمی دونم چرا هر شدم و پول دادم و الان نمی تونم پولم رو پس بگیرم این موضوع هم شدن قوز بالا قوز می دونم که باید تهدیدش کنم می دونم که باید بترسه ولی هی  میگه صبر کن دست نگهدار مبلغ پول خیلی قابل توجه است البته برای من ولی میگه استعلام گرفتم هیچی نداره مگر تو پولت رو نمی خواهی بهش فکر می کنم حس حماقت بهم دست میده هیچ وقت احساس زرنگ بودن نکنید که بد می خوره توی برجکتون الان من اینجام توی تهران بزرگ و آلوده بدون دسترسی آزاد به اینترنت پشت سیستمی نشستم که شماره اموال خورده و آدم های دور و اطرافم هستند که از من هیچی نمی دونند و دارم با گوشی تند تند تایپ می کنم و اشک می ریزم کاش همه آدم های اتاق کور و کر بودند و کسی نمی پرسید چرا گریه می‌کنی و‌من آلودگی هوا رو بهانه نمی کردم کاش کسی چیزی نمی پرسید و من راحت اشک می ریختم تا ابن بغض گره خورده وحشتناک که تا گلوم بالا آمده توی شوری دونه های اشک حل میشد و می تونستم راحت نفس بکشم وای نمیشه باید الکی بن آلودگی هوا و ذرات معلق در هوا که قطرشون خیلی زیاد شدن فحش بدهم و وانمود کنم که ااا به آلودگی هوا الژی دارم از چشم هایم اشک می یاد چقدر ما ادم ها یک وقت هابی بدبخت و بیچاره ایم.


سلام 
بالاخره رفتم دندون پزشکی درد دندونم خیلی رو اعصاب بود البته که اعتراف می کنم بردنم دندون پزشکی باید می رفتیم تا کرج برای زمین عمه کروکی می کشیدند دندونم افتاده بود روی دور درد و ول نمی کرد سه شنبه بود و جاده شلوغ یادم بود که همون اول پیتزا ساندویچ پل رو نگاه کنم و آروم لبخند بزنم گفت کجا رو نگاه کردی ؟!چیزی می خواهی گفتم نه بابا می خواستم ببینم مغازه های سمت چپ خیابون چی ی اند بعد هم یک دونه ژلوفن خوردم گفت چرا گفتم میشه هی سوال نپرسی یکهو گفت نه نمیشه تو چرا هی ژلوفن می خوری چرا درد رو سرکوب می کنی مگه تو دکتری گفتم دندونم درد می کنه به پر و پای من نپیچ ده دقیقه دیگه درد این لامصب اروم میشه بعد حرف می زنیم دلم پر می زد برای رفتن به جاده چالوس اما رفتیم به سمت کرج کارمون خیلی توی دفتر خونه طول نکشید همه چی آماده بود و گرفتیم گفت بریم نهار بخوریم نظری نداشتم اشتها هم نداشتم من سرگرم پاییز بازی بودم این درخت هایی که برگ هاشون سرخ رنگ میشه توی خزان اسمشون چیه چقدر خوشگلند رفتیم یک باغ خوشگل اتفاقا زیاد هم مشتری نداشت خیلی هم دنج بود برامون چایی آوردن با خرما از همون خرماهای زرد و شیره دار که من دوست دارم به آقاهه گفتم میشه چاییش کم رنگ  باشه  گفت من نمی دونم خودت برو هر جوری دوست داری رنگش رو تنظیم کن بعد هم گفت چایی که تموم شد سفارش نهار می گیرم رفتم سمت اشپزخونه توی باغ به اون بزرگی پر از تخت هایی بود که کج و کوله شده بودند اونقدر ساکت بود که صدای پاهام روی برگ های خشک رو می شنیدم حتی صدای کلاغ هم نمی اومد خودم بودم و خودم رها آزاد رفتم تا سمت دیوار ولی بعد باز برگشتم دلم می خواست صدای خرچ و خرچ برگ های چنار رو باز هم بشنوم همه چیز توی یک تم زرد و نارنجی و قهوه ای کنار هم چیده شده بود.سومین بار که رفتم تا کنار دیوار و باز برگشتم درخت های چنار صاف و مرتب قد کشیده بودند تا آسمون سرم رو که برگردونم دیدم با عجله داره می یاد سمت من اصلا یادم رفته بود باید می رفتم دنبال چایی ایستادم تا برسه گفت آزی بیا گفتم برگ بازی کردم یادم رفت چایی بیارم ببخشید فاصله مون دو متر هم کمتر بود یکهو پرید دستم رو کشید و من رو پشت خودش نگهش داشت هنگ کردم یک سگ درست همون جایی که من ایستاده بودم ایستاده بود اندازه یک گاو با گوش های آویزون و هیکل ورزیده اگر تنها بودم و میدیدمش قطعا سکته میکردم سرم رو بین دست هام گرفته بودم گفتم بریم تو رو خدا بریم سگ که پارس کرد اونقدر ترسیده بودم که خون توی رگ هایش منجمد شده بود پیر مرد مهربون اومد و سگ رو برد میخکوب زمین شده بودم وقتی برگشت گفت اوووووه چیزی نشد که کاری نکرد شما خودت ترسیدی چایی هم از دهان افتاد نشستم روی تخت گفت بریم گفتم نه خوبم چایی و خرما خوردم ولی از ترس هیولایی که دیده بودم دیگه ت نخوردم پیر مرد برامون آب تمشک آورد گفت خون سازه درباره سماق و زرشک کوهی هم حرف زد گفت غاز هم داریم اگر دوست داشتید تخم هایش رو ب خیلی خاصیت داره توی دلم گفتم سگ هم دارید البته یک سگ هیولایی توی نور کم رمق خورشید به دست هایم نگاه کردم که می لرزید گفت ترسیدی می خواهی بریم گفتم نه بمونیم  راستی از کجا فهمیدی سگ دارند گفت خود پیر مرده گفت درباره امنیت باغ ازش پرسیدم گفت بچه هام هستند دو تا هم کارگر دارم که بچه های خوبی اند سگ هم داریم پرسیدم سگ ها کجان؟گفت جایی که ندارند همین طوری توی باغ چرخ می زنند و مراقبند تا این رو گفت یادم افتاد رفتی چایی رو عوض کنی اومدم سمتت دیدم داری با برگ های خشک حال می کنی ولی سگه قشنگ پشتت بود می دونستم ببینیش می ترسی سگ آروم پشتت ایستاده بود از دور اصلا معلوم نبود چون رنگش قهوه ای بود دقیقا با محیط همخونی داشت می دونستم که ببینیش وحشت می کنی برای همین دستت رو گرفتم و کشیدم .گفتم خیلی بزرگ بود اصلا باورم نمیشه که تمام مدت اونجا بود و من متوجه نشده بودم دست هایش رو توی جیب های پالتوم مخفی کردم این ترس لعنتی دیگه جزیی از وجود من شده آفتاب یک جوری توی آسمون بود که نور کم رمقش پخش شده بود درست همون جایی که ما نشسته بودیم  پیر مرد برگشت تا سینی چایی رو ببره گفت سگ رو دادم بردند ته باغ خیالتون راحت تا آخر شب ولش نمی کنم.به سگی که دیده بودم فکر کردم و همه بدنم لرزید اونقدر محسوس که احساس کردم نمی تونم نفس بکشم پیر مرد گفت همه چی داریم همه چی تازه گفتم من چیزی نمی خورم فقط نگاهم کرد بعد با خنده به پیر مرد گفت ولی من همه چی می خورم چون خیلی گرسنه ام  خودم رو آماده کردم تا بعد از رفتم آقای پیر مهربون بگه چرا هیچی نمی خوری ولی نگفت داشتم با نور آفتاب بازی می کردم اون هم به یک جای دور خیره شده بود چه مرگم شده که وقتی خونه ام دوست دارم بیرون باشم می یام بیرون دوست دارم زود همه چی تموم بشه برسم خونه صدای موزیک که باند شد من هم یک نفس عمیق کشیدم.

به عکس دندون هام نگاه کردیم و هر دو تا با هم خندیدیم گفتم همین که خوابیده همین بیشعور پدر من رو در آورده دکتر گفت دقیقا همون یک دندان عقل نهان است البته که بخشی از اون بیرون اومده ولی مابقیش باعث این همه درد شده مشکلی نیست با جراحی در می یاد و برای ساعت چهار بعد از ظهر فردا وقت داد تا ساعت چهار بعد از ظهر فردا همه چیز خوب بود و آرام روی یونیت که نشستم آمپول بی حسی زد به دریا فکر می کردم گفت زیاد درد نداره و زود تموم میشه یک چیزی هم توی دهنم گذاشت که دهنم در حال جر خوردن باز شده بود چند بار با دندون کذایی ور رفت یک لحظه احساس کردم به جای دندون داره نفسم رو می‌کشه چنان دردی داشت که حضرت مرگ رو رو به رویم دیدم اونقدر زیر دست دکتر تقلا کردم که از هوش رفتم چقدر هم که دکتر بنده خدا ترسیده بود وسط اون هاگیر واگیر گونه راستم به چی نمی دونم خورده بود و خراشیده شده بود تا ساعت هشت منتظر بودم که خون ریزی دندونم بند بیاد همه توانم رو از دست داده بودم تمام اون شب تا صبح رو بیدار بودم و درد کشیدم آخر سر هم با ضرب و زور دگزا متازون اروم شدم خیلی درد وحشتناکی بود خیلی همون شب فهمیدم خیلی از اون هایی که بهشون میگفتن دوست آشناهایی هستند که اسم و فامیلم رو بلدند و شماره ام رو دارند در اولین فرصت یک خونه تی اساسی باید در لیست کانتکت های گوشیم انجام بدهم .

مررسی از اونهایی که عضو کانال خبریم شدند و باقی موندن اولش برای خودم هم جدی نبود ولی الان برایم یک جورایی ابرو محسوب میشه من آدرس کانال رو می گذارم امیدوارم خواننده های خاموش هم عضو بشوند و همین طور ممبر های کانال خبریم بالا بره مرسی که همیشه رفیق و همراه هستید.@azade_news

پ.ن:از وحشتناک‌ترین کلمه‌های دنیا «هنوز» است. هنوز تلویحن یعنی قرار نیست این‌طوری باشد اما هست. هنوز یعنی درستش، اصلش، واقعیتش چیز دیگری باید باشد. ولی الان این‌طوری است. هنوز دارد اشاره می‌کند به یک چیز نادرست. هنوز دارد می‌گوید یک چیز مهم سر جایش نیست و اگر هم چیزی خوب است، به غلط خوب است.
مثلن «هنوز باهم‌اند»، «هنوز مطمئن نیستم»، «هنوز زنده است»، یا «هنوز دوستت دارم»


سلام 
خواب دیدم دارم تند و تند پست می نویسم کار هم داشتم ولی باید می نوشتم بعد که بیدار شدم یادم افتاد اووووه از خیلی از اتفاقات جالب موندم و اینجا چیزی ننوشتم اگر کاری پیش نیاد  باید بگم که با یک آزاده نوشت طولانی طرف هستید.

داشتیم گپ می زدیم درست هفته قبل که این همه تعطیلی نداشت گفت چه کاره ای من فقط نگاهش کردم شیفت رو یک جوری چیده بود که خودش اصلا لازم نبود سر کار بره همه اش خونه بود گفتم خب مرض داری هر روز خونه ای هی می خوای پیام بدهی که حوصله ام سر رفته کاری ندارم بچه ها نفرینت کنند قرار شد قبل از اینکه تعطیلات کوفتشون بشه توی لیست شیفت ها تجدید نظر کنه پیاده که می اومدیم من ساکت بودم میدون ونک گفت بریم هیولا بخوریم گفتم نه حال ندارم همه راه داشتم فکر می کردم به دردسرهایی که جواد و حامد توی تعطیلات برای من‌و‌ مهدیه درست می کردند گفت اااا بابا بی خیال حامد که کلا رفت مهدیه هم اون سر دنیاست تو هنوز داری به اون موقع فکر می کنی فقط نگاهش کردم آدم ها وقتی دارند گند می زنند خودشون حواسشون نیست که دارند. گند می زنند بعدا بقیه هم که بهشون هشدار می دهند قیافه حق به جانب به خودشون می گیرند که اااا بی خیال بابا عرف همینه خلاصه که از میدون ونک جدا شدیم گفت می خواد به پیاده رفتن ادامه بده گفتم نه عزیزم من حال ندارم رفتم که برم ایستگاه مترو مثلاً اما به جای مترو رفتم گل ی سر چهار راه جهان کودک خیلی وقت بود که لابه لای گلدون ها قدم نزده بود دوست داشتم برای هزارمین بار گل های هوازی رو ببینم و بترسم اسم های خیلی خارجی  گلدون ها رو بخونم و توی دلم براشون اسم های راحت تر انتخاب کنم توی حیاط پر از کوکب های زینتی رنگی رنگی بود و خلوت این جور وقت ها که مشتری کم تر است باغبون ها با حوصله به سوالات آدم جواب می دهند بوته تمشک هم داشت دانه کاهو و یک عالمه سنگ رنگی رنگی نمی دونم چقدر اونجا گشت زدم توی خیالم گلدون انتخاب کردم جا نمایی کردم ولی بعد که از گلخانه بیرون اومدم یک آزاده سبک بال بودم رها آزاد.

من اصلا آدم کافه رفتن نیستم چون قهوه دوست ندارم شاید اگر قهوه خور حرفه ای بود برایم مهم بود که مثلاً اسپرسو کافه فلان چطوریه با ایس قهوه این یکی کافه خوبه یا بد مثل تبحری که توی پیدا کردن  سفره خونه و قلیون هایش پیدا کردم خلاصه همین جوری از اسم کافه اسم خوشم اومد و اینکه نور داشت تاریک نبود وارد کافه شدم که فقط فضایش رو ببینم همین و خب یکهو با یک دور همی روبه رو شدم و سلام و علیک کردم الهه رو خیلی وقت بود ندیده بود به نظرم خیلی تغییر کرده بود،مینا هم بسیار بسیار لاغر شده بود به جای اون هلیا خیلی خوشگل شده بود و داشت قد می کشید من این هلیا کوچولو که الان خانومانه مراقب بود گوشه لب هایش کیکی نشود وقتی توی قنداق بود هر روز می دیدم آزاده هم بود و دخترش رها با مرجان که رفته بود ماشین پارک کنه بچه ها خیلی اصرار کردند که بشین گفتم نه بابا من فقط اومده بودم آب بخورم بعد هم قبل از اینکه مرجان برگرده سر میز خدا حافظی کردم و رفتم دختر آزاده هم خیلی بزرگ شده هزار الله اکبر می دونم که می خواهد بفرستتش مجارستان پزشکی بخونه آزاده دیگه اون دختر شیطون نیست یادمه اون وقت ها یک جور خاص بود ما سه تا آزاده بودیم توی ساختمون قدیمی همشهری و هر کدوممون   یک داستان داشتیم .ازاده خیلی زود بچه دار شد یک دختر به اسم رها هنوز رها کوچولو بود  حرف هم نمی زد که دعواهای آزاده و منصور بالا گرفت دلیلش رو هیچ وقت نپرسیدم ولی می دیدم که همه اش در رفت و آمد بین مهد و دادگاه است بعدها فهمیدم منصور با زن های زیادی در ارتباط بوده آزاده خوشگل و فعال بود نمی دونم چرا منصور چنین بلایی سرش آورد بعد که جدا شدن. خیلی منزوی شد دیگه هم خبرنگار نبود جزو اون بچه های بود که جذب یکی از روابط عمومی ها شد خلاصه که بچه اش رو خودش بزرگ کرد رها الان یک خانم شده و خب قطعا کسی باورش نمیشه رها و آزاده نسبت مادر دختری داشته باشند.و همیشه هم این رو می گویند خیلی لج در بیار طور مهم اینه که الان بار همه زندگی تنها روی دوش خودش است آزاده دوست داره بچه اش بهترین مدرسه بره همه اردو ها و تورهای یک روزه جنگل و کویر و علمی و فرهنگی رو تجربه کنه و یک بچه پرفکت بار بیاد نمی دونم کارش درسته یا غلط فقط این رو‌می دونم که مبارزه خیلی زیاد آدم رو در دراز مدت خسته می‌کنه کاش هیچ وقت منت این خستگی رو سر رها نگذاره که تو باعث شدی نتونم فلان کار رو انجام بدهم و اینها.

رفتیم دور دور پاییزی.قرارمون ساعت یک بود خیلی هم سر وقت می‌رسیدم اما مرجان موبایلم رو جزو وسایلش ریخته بود توی کیفش و برده بود جلو ایستگاه نوبنیاد باهم قرار گذاشتیم تا موبایلم رو پس بگیرم بعد که برگشتم سر قرار ساعت شد دو خوبه حالا غرغر بازی نداریم رفتیم هر جا که جاده ما رو برد قرار بود بریم لواسون گفتم این جاده  سمت راست رو برو همیشه از سمت چپی رفتیم یک بارهم این طرفی بریم نگم که چقدر ویلاهای خفن و لوکس دیدیم و چه کوچه باغ های بی نظیری پیدا کردیم بعد هم سر از روستای افجه در آوردیم نون یم و سیگار آقای مغازه دار بهمون مربای هویج داد که واقعا خوشمزه بود با اون نون لواش تازه ای که ه بودیم خوردیم بعد هم رفتیم روستای برگ جهان گوسفند ها رو داشتند می بردند کوه براشون اسفند دود کرده بودند چوپان که یک پسر مرتب و منظم بیست ساله بود گفت تا یک هفته روی کوه می ماند بعد جمعه برمی گرده چند تا پاور بانک فول شارژ با خودش برداشته بود برام جالب بود که در کوهستان موبایل آنتن می دهد اونجا هم چند تا باغچه قیمت گرفتیم سند دار بودند ولی چاه آب نداشتند بیشتر درخت ها سیب و آلبالو و به بودند با خرمالو جلوی یکی از باغ ها یک سنجاب خوشگل دیدیم با یک دم خیلی پشمالو  یک دونه گردو هم دستش بود روستا پر از سگ بودسگ های ولگرد که به نظرم خیلی تمیز بودند یک سگ هم بود که چهار تا بچه داشت با چشم های درشت و یک صورت خسته برای اولین بار توی عمرم به سگ غذا دادم شده بود پوست استخوان بچه های شیطونی هم داشت که از سر و کولش بالا می رفتند اضافه غذامون رو توی ظرف ریختم یک کاسه آب گذاشتم جلویش بعد هم زود پله ها رو اومدم بالا بچه هایش که ولش کردند و جنگشون شروع شد سگ مادر اومد همه غذاها رو خورد بعد هم آب خورد همه مدت داشتم از دست پنجره نگاهش می کردم بچه هایش خیلی بامزه بودند تا غروب که اونجا بودیم سگ مادر هی نگاهمون می کرد برای شب هم باز برایش غذا گذاشتیم با آب می خواستم سوار ماشین بشم سگ مادر پشت سرم بود گفتم تو رو خدا برو من ازت می ترسم همین طوری مثل مجسمه ایستاده بود بچه هایش هم از روی تراس پارس می کردند دیگه آقا مهدی اومد کمک و سگ رو برد بالا برای محل خوابیدن سگ مادر یک پتوی کهنه آورده بود بچه های سگه اونقدر خوشحال شدند از پتو از این به بعد هوا سرد میشه گناه داشتند دیگه ظرف آب رو پر کردیم و ظرف غذا رو هم برایش دم دستش گذاشتیم و برگشتیم تهران منتهی از یک جاده محلی اومدیم از کنار سد لتیان اومدیم اونقدر خوب بود زیر بارون که کلی کیف کردیم بعد هم توی جاده از بستنی عمو رحیم بستنی یم و توی اون سرما بستنی خوردیم جاده اونقدر لغزنده و بارونی بود که ماشین ها با سرعت کم رانندگی می کردندتوی ترافیک جاده یک آقای نده که انار شیراز می فروخت دو تا انبار بهمون داد با یک لبخند پت و پهن اونقدر ذوق کردیم.دیگه تا برسیم خونه همه اتوبان ها ترافیک بود که ترافیکی

شب وفات پیامبر رفتم سر دیگ نذری خانم بهاری هم بود یکم بالا خونه خواهرم موندم ولی چون پایین توی پارکینگ اونها غذا رو درست می کردند پیچیدم اومدم کمک میثم و زهرا مرغ می گذاشتند من هم برنج می ریختم توی ظرف ها میناو صبا خواهرزاده هام هم ظرف ها رو بسته بندی می کردند خانم  چهارصد تا غذا شد دیگ ها رو هم مردها شستند رفتیم بالا که خودمون هم غذا بخوریم اونقدر توی بهتر برنج نفس کشیدن بودم که اشتهای هیچ چی نداشتم  چایی خوردیم و میوه و گپ زدیم ساعت سه بامداد بود که اومدم خونه حالا هر کاری می کردم قفل فرمون بسته نمیشد خوابم هم می اومد دیگه کلافه شده بود می ترسیدم ماشین رو بدون قفل ول کنم اونقدر کلنجار رفتم تا درست شد روز تعطیل تا ساعت دوازده خواب بودم چقدر هم مزه داد.

گفت همه توییت هایت رو خوندم تو هنوز عزا داری گفتم عزا دار ؟؟یعنی چی گفت یعنی هنوز توی گذشته موندی حال بحث کردن نداشتم برای همین هم فقط نگاهش کردم خیره خیره و انگشت هایم رو دور لیوان چایی روی میز قلاب کردم گفت هنوز درگیری دیگه چرا حرفی نمی زنی گفتم نه نیستم ولی حال بحث کردن هم ندارم گفت یک عالمه نوشتی گفتم اره دقیقا به همین علت من می نویسم چون شغلم نوشتن است چون با کلمه ها بیگانه نیستم هیچ وقت دوست ندارم نوشته هام رو به رویم بیاری اگر بلاک ان بلاک شدی ناراحت نشو بعد هم بلند شدم متنفرم از ادمهایی که حرف هایت رو می شنوند بعد از همون حذف ها چاقو درست می کنند برای زخم زدن چه کاریه این هزار بار زنگ زد هزار تا پیامک فرستاد ولی اون آدم برای من برای همیشه تموم شد . 

پ.ن:‏وقتي ميتونيم با ي حرف دلگرم كننده و اميد بخش يكي رو خوشحال كنيم از هم دريغ نكنيم


سلام عجب سالی بود این ۹۸لعنتی چقدر اشک ریختم چقدر استرس کشیدم اون از داستان های خرداد ماه که هنوز تیر و ترکش هایش ادامه داره این هم از ماجرای کرونا که همه مون رو به کشتن میده کرونا با کسی شوخی نداره میمیریم همه مون به همین راحتی به همین وحشتناکی . ۳۶۵روز تموم شد واقعا من را به سخت جانی خود این گمان نبود اصلا فکرش رو نمی کردم که بتونم این همه دوام بیاورم ولی چه من بخواهم چه نخواهم روزها شب شد شب ها روز و حالا فقط چند ساعت مونده تا ۹۸بره برای همیشه خاطره بشه
سلام بعد از مدت ها یک پنج شنبه آروم دارم بدون استرس دی ماه هم تموم شد اولین ماه زمستون هم رفت که خاطره بشه با همه روزهای داغ و پر کشش و بی خبرش این روزها دیگه از انتظار هم خسته شدم با خواهرم یک دعوای اساسی داشتیم اصلا نمی تونم این حجم عظیم از احمق بودن و طلبکار بودن رو تحمل کنم اصلا نمی تونم هر جایی که می روم انگار آخرین باری است که اونجا قدم می گذارم همه اش به خودم می گم ااا نکنه دیگه اینجا نیام نکنه بار آخر باشه نمی دونم چرا ولی این احساس پوچی و رخوتی که
سلام پاییز هم تموم شد.امروز آخرین روز پاییزه ۹۸است پاییز برگ ریز هزار رنگ رفت تا سال دیگه هنوز پستی رو که قول دادم و باید بنویسم رو یادم نرفته می دونم باید بیام یک نوشته طولانی با ریز به ریز جزییات بنویسم خیلی هم نوشتم اما هنوز قابل انتشار نیست .می نویسم در من آتشی است که با نوشتن خاموش میشود پ.ن :انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند حتی از فاصله های دور. از انتهای افق‌های دور و نزدیک انگار.
سلام رسما از جنگ برگشتم خسته و هلاک اونقدر خسته که از خستگی خوابم نمی بره باید ریز به ریز این اتفاقی که بر من گذشت رو بنویسم پونزده روز در طوفان اتفاقات بودم الان طوفان تموم شده چند بار پشت سر هم پلک زدم و می توانم با تصویری شفاف اتفاقاتی که رخ داده رو ببینم همه چیز ویران شده اصلا این طور تعریف کنم که سلیقه طوفان در جا به جا کردن اشیا و کن ف کردنشون حالم رو بهم می زنه می یام همه چیز رو تعریف می کنم .
سلام تقویم روی میز رو از بیست و پنجم شهریور ورق نزده بودم دو ماه دیگه سال ۹۹تموم میشه من هنوز توی ۹۸گیر کردم این سال گند چرا تموم نمیشه ؟ مگه امروز یک شنبه نبود پس چرا این همه مثل جمعه می مونه حالم بهم میخوره از أین روزهای سنگین و کشدار چرا باید روز سنگینی که با گریه و عزاداری شروع شده با خبر مرگ ادامه پیدا کنه؟چرا این روزهای گند تموم نمی شوند یکی از خبرنگارهای اجتماعی که اتفاقا از اون خوب خوب هایش هم بود دیروز بر اثر گاز گرفتگی توی خونه اش فوت کرده و

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

صندوقچه کودکی فروشگاه اینترنتی ویلا در شهریار، محمدشهر، ملارد طاقت بیار علی بابا کاشت مو sut دانلود با لینک مستقیم فولاد صنعت طب سنتی سلامی وقرآنی درمانی شفاء/